محمدمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

محمد نوایی

پیکنیک رفتانای محمد جان

عزیز دلم محمد جان شما خیلی ددری شدی و جدیدن تا از خواب پا میشی یه چادر پیدا میکنی و میدی دست من یا مامان جونی کفشاتم بغل میکنی و ددر ددر میگی. توی این عکس لباسی که تنته رو خاله زهرات از کربلا برات اورده پارک ارم رفتیم و شما خیلی بهتون خوش گذشت و بیشتر بازیا رو سوار شدین ولی چون خیلی تکون میخوردی تمام عکسات تار شد ببخشید محمدم راستی این اقا محمد ما از ارتفاع نمیترسه و هرچی دستش بیاد میزاره زیر پاش و میره بالا انگاری پسرم میخاد پله های ترقی رو زودی طی کنه پسر گلم تواین عکس از حموم اومده و خوابه و ابجیه مهربونش داره بهش کرم میزنه ...
9 ارديبهشت 1393

تولد یک سالگی محمد جان

عزیزدلم محمدم سوم بهمن تولدت بود و ما یه جشن خیلی مختصری برات گرفتیم چون مامان بزرگ بابایی فوت شده بود نتونستم زیاد مفصلش کنم جیگرم. اینم از عکسای تولدت عزیزکم پسر شیطونم به قدری شلوغ میکنی که نمیشه دوتا عکس خوب ازت شکار کرد قربونت برم من ...
9 ارديبهشت 1393

تولد دو تا همبازی

بعد از به دنیا اومدن پسر داییت در اول مهرماه 92 در روز دوم عید سال 93 یک همبازی دیگ هم به جمع تو و ملیکا اضافه شد. محمد طاها چون کمکی بزرگتره نسبت به اون حسودی میکنی و تا میزارنش زمین و تو میبینی هیچ مدافعی نداره اذیتش میکنی.اگر درحضور شما کسی محمد طااهارو بغل کنه زودی خودتو میرسونی توام این هیکل فسقلیتو جا میدی بغل طرف. یک بار مهربون شده بودی داشتی این پسرداییتو از بوسه سیرابش میکردی که دیدیم پیشونیه این کوچولو رو گاز گرفتی با دوتا دندونای خرگوشیت جاشم مونده بود. اینم یه عکس از این اقامحمدطاها واما آیدا خانم آیدا چون هنوز خیلی کوچیکه انگاری که درک میکنی این موضو رو اونو اذیتش نمیکنی و خیلی دوسش داری اسباب بازی و بالشت خودت...
9 ارديبهشت 1393

عذرخواهی از محمدم و ثبت علایق و شیطنت های گل پسرم

عزیزدلم محمدجان باید از بابت این همه غیبتم توی ثبت خاطراتت عذرخواهی کنم و بهت قول بدم که ازین به بعد دوباره حضورمو پررنگ تر کنم گلم. پس توی این پست سعی میکنم از اتفاقاتی که توی این چند ماه اخیر گذشته برات بگم. پ اول از شیطنت های خیلی زیادت میگم که بسیار پرجنب و جوش شدی.قربونت برم من دیگه کابینت ها و وسایل تزیینی روی میزا ازدستت امان ندارن.وقتی میریم خونه کسی اولین کاری که میکنم تمام وسایل تزیین و ...رو جمع میکنم میزارم روی اپنشون و تمام کابینتارو باید فیکس کنیم از دست این کنجکاویای پسملم.وقتی در کابینتی که داخلش سطل قند هست رو فیکس نمیکنم میری و با دستای کوچولوت چند تا قند برمیداری و یکی و میزاری دهن خودت وبقیه رو هم دهن کسایی که دو...
9 ارديبهشت 1393

گلم محمدم...

عزیز دل خاله.محمد جان از روزی که خاستم عکساتو توی وبلاگ ملیکاجان بزارم خواب به چشام نمیاد.میگم نکنه بزرگ که شدی ذره ای ناراحتی به اون دل کوچیکت بیاد این شد که دوباره دست بکار شدم تا عکسای قشنگتو تو وب خودت بزارم دنیای من. عکساتو وقت نمیکنم توهمون روزی که میگیریم بزارم واقعا شرمندتم محمدجان. ...
10 آذر 1392

روزی از محمد جان

عزیز دل مامان محمد جان وقتی میبرمت دکتر خدارو شکر رشد قدیت به قدری خوبه که توی منحنی رشد بیشترین حد متعلق به توست پسرک قدبلندم. نمیدونی قند تو دل منو بابایی اب میشه وقتی باروروعک را میری.ابجیت روروعکشو تقدیم به تو کرده تا زودتر بزرگ شیو همبازیش شی. پسرم من از طرف تو به ابجیت قول دادم که بزرگ شدی برا ملیکاجان عوض این روروعکش 207 بخری جیگرطلاهای مامانی. مرد کوچک مامانی به قدری به این صندلی علاقمندی که تا ولت میکنیم میری وایمسی پیشش.چندین مرتبه صندلی چرخیده و تو خوردی زمین ولی قربون این خندهات بره مامانی که .... اینم یه عکس دیگه از پسرگلم در تاریخ 92/4/12تولد ابجی ملیکا ...
10 آذر 1392

مامانی عکاس میشود

ششما میدونین مامانیم کیسو کجا قایم کرده؟اخه میخام برم فیسبوک نمیدی مامان جان؟باش منم میرم گوسفند سواری (راستی محمد جان ببین چه مردی شدی واسه خودت؟لباستو خاله زهرا دوخته برات قربونش برم من ) عاشششششششششششششششششقتم مامان جان ...
10 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد نوایی می باشد